http://kosar21.ParsiBlog.comدنياي راه راهParsiBlog.com ATOM GeneratorThu, 28 Mar 2024 18:24:15 GMTكوثر515tag:kosar21.ParsiBlog.com/Posts/20/%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%e2%80%8c%d8%ac%d9%88%d9%8a%d8%a7%d9%86+%da%a9%d8%b4%d9%88%d8%b1%d9%8a%d9%85%d8%8c+%d9%81%d8%af%d8%a7%d9%8a%d9%8a%d8%a7%d9%86+%d8%b1%d9%87%d8%a8%d8%b1%d9%8a%d9%85!/Sun, 21 Mar 2021 01:00:00 GMTدانشجويان کشوريم، فداييان رهبريم!<div dir='rtl'><p align="justify">جمعه ساعت 11 شب، بعد از پرسو جو و پيگيري، کارتي برايم جور ميشود براي حضور در دانشگاه و ديدار با رهبري. <br>اينبار زودتر بيرون ميزنم تا بتوانم آن جلوترها جاگير شوم و آقا را از نزديکتر ببينم. </p><br><p align="justify">حدود ساعت 7 به دانشگاه ميرسم. بعضي دوستان که امروز مسئوليت انتظامات را برعهده دارند، از ساعت 5 صبح در محل مستقر شدهاند. بهنظرم آمد وظيفهي نظمدهي به اين مراسمات هم يک جور جهاد است براي خودش.<br>صف طولانياي در قسمت ورود دختران و پسران شکل گرفته. قبل از ورود به محوطهي دانشگاه شيراز، کارت ملاقاتها را در سه مرحله چک ميکنند. <a href="http://raahil.blogfa.com/" target="_blank">عدهاي</a> در کنار درب ورودي، بند و بساط <a href="http://b-ketab.blogfa.com/" target="_blank">بچههاي کتاب</a>شان پهن است؛ با بنرهايي از کتبي که هوشمندانه در ارتباط با رهبري انتخاب شدهاند. هر کسي يکجور جهاد ميکند، يکي در راه برقراري نظم، يکي هم در ترويج فرهنگ کتابخواني!<br><br>صف طولاني ادامه پيدا کرده تا نزديکيهاي ساختمان استخر دانشگاه. کمکم به قسمت بازرسي ميرسيم. از بازرسي نفر اول ميگذريم و نفر دوم. کمي جلوتر با شربت و شيريني پذيرايي ميشويم و ميرسيم به بازرسي سوم! در ديداري که آقا، روز پنجشنبه، با طلاب داشتند فقط دو مرحله بازرسي داشتيم؛ اما امروز بازرسي به چهار مرحله ميرسد! آنهم چه بازرسي دقيقي.<br>در بدو ورود، بستههاي پذيرايي توزيع ميشود، به اضافهي آفتابگيرهايي که طراحي زيبا و سادهاش آدم را به ياد <strong>سال نوآوري و شکوفايي</strong> مياندازد! قسمت ما آفتابگيرهايي با رنگ سفيد ميشود. بعد ميفهميم قبلا آفتابگيرهاي سبزرنگ توزيع شده است و ما (صاحبان آفتابگيرهاي سفيد) بايد بنشينيم پشت سر آنهايي که آفتابگيرشان سبز است. و بالطبع بعد از اينها، آفتابگيرهاي قرمزرنگ توزيع ميشوند تا ترکيبي شوند از پرچم سهرنگمان.<br>با ورود به محوطهي ديدار، قبل از هر چيز فاصلهام را ميسنجم با جايگاه. با اين که زياد دير نيامدهايم اما فاصلهمان تا جايگاه باز هم زياد است. شايد همان فاصلهاي که در جمع طلاب داشتم اينجا هم دارم. غبطه ميخورم به برادرم که کارت خبرنگاري دارد و در فاصلهي 10 متري آقا، روي سکوي عکاسان، مشغول تهيهي عکس و گزارش تصويري ميشود؛ تازه مثل من ديگر دغدغهي جور کردن کارت ورود به جلسات ديدار را هم ندارد و تازهتر اينکه تقريبا در همهي ملاقاتها حضور دارد.</p><br><p align="justify">حدود ساعت 8:30، از ميان درختهايي که در پشت جايگاه قرار دارد، آدمهايي را ميبينيم و رفت و آمدهايي. همه خيال ميکنند آقا آمدهاند و با هيجان از جا بلند ميشوند. من که سابقهي اين سر ِ کار رفتنها را در ديدار عمومي و ديدار با طلاب داشتهام از جايم تکان نميخورم. آخر هنوز خبرنگاران و عکاسان نيامدهاند؛ درحاليکه سکوي عکاسان هميشه قبل از ورود آقا پُر ميشود و مشغول تهيهي گزارش تصويري ميشوند. حدسم درست است و اين رفت و آمد مربوط به عکاسان و خبرنگاران است که تازه آمدهاند به محل ديدار.</p><br><p align="justify">ساعت 8:55 است که باز هم همان همهمهي دقايق قبل تکرار ميشود و همه از جا بلند ميشوند. ميخواهم باز هم با خونسردي بنشينم که ميشنوم ميگويند آقا آمد و شروع ميکنند به دست تکان دادن و شعار سردادن. بله، آقا آمدهاند. اينبار آقا خيلي زودتر از آنچه خيال ميکرديم تشريف آوردند. در ديدار با طلاب اقلا نيم ساعت قبل از ورود آقا شعار ميداديم؛ اما امروز دومين يا سومين شعار را داشتيم ميداديم که آقا وارد شدند.</p><br><p align="center"><img alt="ديدار دانشجويان و اساتيد دانشگاه با مقام معظم رهبري" src="http://upload.iranblog.com/1/1209878252.jpg" align="bottom" border="0" hspace="0" onload="ResetWH(this,470);"></p><br><p align="justify">برخلاف انتظارمان سخنرانيهاي مسئولين، قبل از فرمايشات آقا به چند دقيقه محدود نميشود و از ساعت 9 تا 10:15 انتظارمان براي شنيدن سخنان آقا کِش ميآيد! اين ميان سخنراني مسئولين که بعضي گزارشکار است و بعضي شبيه مقاله، يکي پس از ديگري، حالمان را ميگيرد و حوصلهمان را سر ميبرد. اما نوبت به دانشجويان که ميرسد کمي سر حال ميآييم. خصوصا آنهايي که بيان مشکلات ميکنند و حرف دل را ميزنند. از اين ميان، من يکي، بيشتر از همه با صحبتهاي خانم هاشميان سر کِيف ميآيم که دانشجوي برگزيدهي پيامنوري است و از نکتهي اول تا آخرش، حرف دلمان را ميزند و اساسي ميزند توي خال مشکلات پيامنور. با هر نکتهاي که ميگويد صداي تکبيرمان ناخواسته بالا ميرود و بعضيها هم کف ميزنند.<br><br>بالاخره صحبتهاي آقا شروع ميشود. با آن گرمي و محبتي که دارند وقتي ميگويند: «در جمع جوانان، احساس جواني ميکنم و از شنيدن صحبتهاي شما خسته نميشوم و همچنين از صحبت کردن براي شما»، از همان ابتدا صميميت را در مجلس حکمفرما ميکنند.<br>و پاسخ آقا و اشارهي ايشان به صحبتهايي که دانشجويان کرده بودند شنيدني است... وقتي درنهايت صداقت حرفهاي يکي از دانشجويان را در خصوص عدالت و بازداشت 10 دانشجو در فلان قضيه بهگونهاي تاييد ميکنند، تمام وجودم پر ميشود از احساسي عجيب که شايد بشود بهش گفت احساس آرامش و امنيت! آقا را کاملا در کنار خودمان، کنار همين مردم، احساس ميکنم؛ برخلاف خيلي از مسئولين که به نظر ميرسد روبهروي ما، در پشت سنگرشان که گاهي نام <font color="#ff0000">مصلحت</font> به آن ميدهند، حرفهايمان را نصفه و نيمه ميشنوند و از پشت همان سنگر توجيهاش ميکنند؛ حتي اگر در دل تاييدمان کنند! آقا از خودمان است و اين احساس قشنگي است.<br><br>مشروح صحبتهاي امروز آقا را بايد شنيد. امروز ميان کلامشان نکات زيادي بود. اصلا همهاش نکته بود. در ديدار ايشان با طلاب، آنقدري که در جلسهي امروز، حرفهاي آقا مجذوبم کرد، هيجانزده نشدم. اصلا صحبتهاي امروز ايشان با همهي جلسات فرق داشت.<br><br>حدود ساعت 11، گرماي هوا و حرکت بعضي از دوستان از عقب مجلس به سمت جلو براي بهتر ديدن آقا، کمي اطرافمان را شلوغ ميکند و از نظم و سکوت اوليه ميکاهد. اما آنجا که بحث آقا ميرسد به تدين و دينداري و معنويت دانشجو و بيان مطلبي از فلان محقق کاشف سلولهاي بنيادين؛ چنان سکوت و آرامش در جمع حکمفرما ميشود که گويي همه درس مهمي را فراميگيرند. </p><br><p align="justify">اولين بار وقتي چند سال پيش، يکي دو روز بعد از تحويل سال، در صحن جامع رضوي قسمتم شد که سخنراني ايشان را حضورا بشنوم، يقين کردم که ايشان از خطيبترين سخنراناناند. چنان با کلام گرم و نافذشان مجذوبت ميکنند و سر ذوقت ميآورند که آن روز احساس ميکردم اگر ايشان بگويند همين الان برويد و قدس را آزاد کنيد؛ همهي مستمعين با دل و جان ميريزند توي فلسطين و يک شبه آزادش ميکنند؛ بس که پر از شور و هيجان و خودباوريمان کرده بودند. سخنراني امروز هم يکي ديگر از مصاديقش بود.</p><br><p align="justify">ساعت 11:30 سخنراني آقا تمام ميشود. کمکم جمعيت متفرق ميشوند. زمين پر شده از تکههاي کاغذ که اغلبش بقاياي همان آفتابگيرها است و مواد خوراکي داخل بستههاي پذيرايي. ما ميرويم و عدهاي بعد از رفتن ما تازه کارشان شروع ميشود: نظافت محل و محوطهي اطراف. هر کسي يک جور جهاد ميکند...<br><br><font color="#990099">*</font> <a href="http://kosar21.blogfa.com/post-60.aspx" target="_blank">انتظاري که سر آمد...</a><br></p> </div>كوثر