سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای راه راه

تحویل دل

زندگی ,     نظر


¤ تقریبا یک دفعه‌ای جور می‌شود و می‌روم جنوب. اردوی از بلاگ تا پلاک 2. اردو زیاد رفته‌ام، اما این یکی تقریبا از هر نظر عالی بود.

¤ دو سه بار دست به قلم می‌شوم برای توصیف اردو... راضی‌ام نمی‌کند. به وبلاگ دوستان سر می‌زنم، آن‌ها هم چیز زیادی از اردو ننوشته‌اند. انگار تمام حرف‌هایمان را همان‌جا جاگذاشته‌ایم.

¤ دوکوهه، شرهانی، فتح المبین، میشداغ، اروند، طلاییه، شلمچه، فکه، چزابه، دهلاویه، هویزه و ... جاهایی‌اند که بازدید کرده‌ایم. شاید دوکوهه مسبب اصلی سفرم بود. سفر نیز از دوکوهه شروع می‌شود و با دوکوهه به پایان می‌رسد. شب آخر، چند نفری، راهی گردان تخریب می‌شویم. ناخواسته بود کاملا... و آن‌جا، در دل تاریکی و سکوت شب، فقط یک چیز را طلب می‌کنم.

¤ هم‌سفرم روز آخر اردو، به کربلا می‌رود. امسال به خیلی‌ها التماس دعا گفتم که راهی کربلا بودند؛ اما روزی ِ ما نمی‌شود انگار. شاید علتش را پیدا کرده باشم؛ همان که در گردان تخریب، از شهدا خواستمش...

¤ به شیراز که برمی‌گردم، همه جا سوت و کور است. دوستان همگی راهی مشهد شده‌اند تا مثل هر سال، روبروی گنبد طلایی‌اش یا مقلب القلوب بخوانند؛ و من، از مشهدی‌ها هم جا مانده‌ام.

¤ لحظه‌ی سال تحویل، دلم گرفته است؛ خیلی زیاد. دلم با امام رضا(ع) است یا جای دیگر، نمی‌دانم! 

¤ سال‌هاست که دیگر برای نوروز و عید و تعطیلی و خرید و ... ذوق و شوقی ندارم. همه گم‌شده‌ای داریم و دارد باورم می‌شود که همه‌مان در این هیاهو و این شلوغی‌ها و حیرانی، در پی آنیم...