جبر و اختیار... یا منطق یه دیوونهی حیروون
جبر و اختیار یکی از مباحث کلامیه که از دوران دبیرستان باهاش آشنا میشی و شبهه و پاسخ شبهات مربوط به اون رو یاد میگیری و بعدها این مبحث ادامه پیدا میکنه و تو خیلی زبر و زرنگ و تند و فِرز به کسایی که این شبهه رو مطرح میکنن جواب میدی.
ولی وای به حال اون وقتی که خودت دچار شک و تردید بشی و نتونی خودت جواب خودت رو بدی... اون وقته که یا باید دندون رو جیگر بذاری بلکه جوابتو یه روزی یه جایی پیدا کنی؛یا دست به دامن رفقات بشی و از اونا کمک بخوای... یا از روی ناچاری و تنهایی پناه ببری به وبلاگت، تا بلکه یه دو تا آدم چیز فهم دردت رو بشنون و یه جوابی بهت بدن.
و وای از اون وقتی که از وبلاگت هم جواب نگیری. اون وقته که شاید دست به دامن یه دو تا تالار گفتمان بشی و مخ چند تای دیگه رو به کار بگیری... و باز هم اگه جواب نگرفتی دیگه بزنی به سیم آخر و بری سراغ آدمای چیز فهم دور و برت... آدمایی که یا تو بهشون میگی استاد یا یه عدهی دیگه.....
اما اگه از این راه هم به جواب نرسیدی دیگه باید یا منتظر معجزه بمونی یا دیگه دیوونه باشی که خیال کنی مختاری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خب، یه مروری میکنیم روی مسئلهی جبر و اختیار:
ما میدونیم که مختاریم! و میدونیم که تا خدا نخواهد آب از آب تکون نمیخوره. یعنی وقتی ما اراده کنیم؛ تا خدا اراده نکنه، ارادهی ما کار به جایی نمیبره!!!!
این هم میدونیم که بعضی از ارادهها در طول هماند و بعضی در عرض هم هستن و ارادهی خدا در طول ارادهی ما است و از این جور چیزا....
خب ما کار به ایناش نداریم. گیریم که با این مسائلش کنار اومدیم....
میریم سر اصل مطلب که کمتر ازش صحبت میشه....
واقعا این اختیار ما تا چه حده؟
از من بپرسی میگم در حد چیزای خرد و کوچیک زندگی.... من میتونم تصمیم بگیریم که اینو بخورم یا نخورم.... خونهی فلانی برم یا نرم... بگم یا نگم و یه چیزایی شبیه به این....
ولی تو تصمیمات بزرگتر زندگیم چی؟!!!!!
باید بشینی و ببینی چی برات مقدر شده!
اِهه! پس من چی؟ پس اراده و نظر من چی؟!!!
هیچی!
کشک؟؟؟!!!
نه! البته نه که کشکِ کشک!!! تو اگه خوب باشی و اون کارایی رو که خدا ازت خواسته انجام بدی، میتونی امیدوار باشی که خدا خودش وسیلهاش رو برات جور کنه!!!! البته اگه برای خوب بودن نیاز به چیزی داشتی که از دستت خارج بود، باید صبر پیشه کنی و تقوا؛ تا بلکه در آینده خدا هر وقت که صلاح دید خودش برات ردیفش کنه!....
آقا جون!
من این حد از اختیار رو برای سعادتم کافی نمیدونم! مشکلیه؟
مثلا چرا ما هیچ اختیاری در مورد تولدمون، زمانش و شرایط خونوادهای رو که درش به دنیا میآیم نداریم؟
هیچ اختیاری در مورد پدر و مادرمون نداریم!
همین برای یه عمر سعادت یا یه عمر بدبختی کافی نیست؟
بعله! میدونم که آدمای زیادی بودن که پدرشون نوح بود و از مغرقین شدن و برعکسش آدمای زیادی بودن که تو دامن فرعون بزرگ شدن و موسی از آب دراومدن....
از من میپرسی میگم اینا استثنائاتن.... شما اکثر رو ببین....
یا مثلا قضیهی ازدواج رو ببین!
تو توی انتخاب همسرت، اگر هم به ظاهر مختار باشی، توی خوشبختی و بدبختی بعدش مجبوری، مجبور! چون همونی میشه که خدا خواسته.... هر چی هم میخوای اول کار موشکافی کن و ذرهبین بهدست برو دنبال عیب و ایرادها، یا خوبیهای طرفت..... آخرش باز هم معلوم نیست اونی بشه که تو میخوای.
این جور اختیار و انتخاب بیشتر شبیه به وقتیه که بچه بودی و بابات سکّه رو میداد دستت و تو رو بغلت میکرد و تا پای صندوق صدقات بالا میبردت و میگفت بنداز توش... و بعد کلی آفرین و باریکلا میکرد که بچه ام ثواب کرد...
این یه اختیار محدود و بچهگونه است...
با این یه ذره اختیار نمیشه راهی رو رفت که میخوای... این طوری راهی رو میری که باید بری!!!!
کافیه بهشت یا جهنمت مقدر شده باشه، تو دیگه خودت رو تیکه تیکه هم کنی راه به جایی نمیبری....
اگه تقدیرت دوری از خدا باشه، همینه که هست. مانع پشت مانع... جوابش هم فقط یه کلمه است: «آدم شو؛ حرف گوش بده تا خدا راه درست رو نشونت بده و اگه صلاح دونست وسیله سازت باشه»....
اگر هم مقدرت قرب خدا باشه، بخوای بری مجلس گناه ماشینت پنچر میشه و نمیرسی... بخوای غیبت کنی، یه چی میپره پس گلوت، یا یه آدم وقت نشناسی، یه چیزی مانعت میشه...
اصلا چرا ما نمیتونیم زمان و عصر زندگیمون رو خودمون مشخص کنیم؟!
شاید من دوست داشتم تو زمان حضرت نوح یا زمان حضرت سلیمان؛ یا عصر یکی از ائمهی پیشین زندگی کنم!
من دوست داشتم تو زمان یکی از ائمهای باشم که برای دیدنش و شنیدن صحبتاش و شرفیابی به حضورش، نیازی به خودسازی و تهجد نبوده و برای گفتن درد دلت و شنیدن جوابت، نیازی به داشتن گوش دل و واسطه و قلب پاک و این جور چیزا هم نبوده....
اصلا اگه من مختارم پس چرا نمیتونم هر زمانی که اراده کردم امام غایبم رو ببینم؟! مگه نه این که خدا به خاطر حفظ جون ایشونه که امر به غیبت کرده؟؛ پس خدایی که میدونه من قصد جون امامم رو ندارم، چرا اینقدر احتیاط میکنه و نمیذاره من به حق طبیعی خودم برسم؟
اصلا این یه تبعیضه که معاندها و دشمنای ائمهی پیشین میتونستن امام رو ببینن و تو ـکه اگه از محبین امام نباشی، قطعا از معاندین هم نیستیـ نمیتونی امامت رو ببینی!!!!!!!!
گاهی میگن تو خودت همهی این چیزا رو انتخاب کردی! میپرسی: من؟کی؟ میگن قبل از تولد، تو عالم ذر!!! من میگم اولا که من که یادم نمیاد همچین اشتباهی کرده باشم. ثانیا هیچ آدم عاقلی رو دیدی که بین سعادت و شقاوت دومی رو انتخاب کنه؟! چطور ممکنه که یه نفر که فاقد مادیات و محدودیات ماده هم هست (تو عالم پیش از تولد) و در نتیجه همه چیز رو بسیار بهتر و روشنتر میبینه؛ بیاد و زندگیای رو انتخاب کنه که نتیجهاش سیهروزی ابدی باشه؟!
ای خدا........
من خیلی کوچیکم و ناتوون..... من هیچ تصمیم بزرگی رو توی زندگیم نمیتونم به خواست خودم بگیرم.... من نمیتونم خودم به ارادهی خودم، وسیلهی تقرب رو فراهم کنم.... من هیچ اختیار خاصی از خودم ندارم....
خدایا من توی تکتک کارام به تو محتاجم و وابسته....
اصلا من جواب سوالم رو نمیخوام که ما مختاریم یا مجبور...
فقط تو یه نظری بکن و خودت به رحمت واسعهی خودت منو ببخش و به فضل و کرمت این قطرهی ناپاک و سرگردون رو به دریای پاک و عمیق وجودت برسون.
من دوست ندارم برای همیشه کوچیک بمونم....
من دوست ندارم در حسرت شنیدن جوابی از امامم بمونم....
من دوست ندارم تنها باشم....
خدایا! من فلسفه نمیخوام؛ عرفان میخوام... عقل نمیخوام؛ دل میخوام... فکر نمیخوام؛ عشق میخواهم... عشق....