سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای راه راه

انفجار بمب در شیراز

زندگی ,     نظر


فکر می‌کنم دیگه تا حالا همه از جریان انفجار توی شیراز مطلع شدید.
انفجار تو حسینیه‌ی سید الشهدا (ع)، کانون فرهنگی رهپویان وصال، اتفاق افتاده. این که این انفجار ناشی از چی بوده تا یکی دو ساعت پیش که من اون‌جا بودم کسی درست نمی‌دونست. اما سایت خبری فارس نوشته بمب دست‌ساز!

کانون فرهنگی رهپویان وصال بزرگ‌ترین مجموعه‌ی فرهنگی شیرازه که هر هفته، شنبه شب‌ها جلسات سخنرانی و مداحی و توسل به اهل بیت داره. موضوع سخنرانی‌ها برخلاف اون چیزی که بعضی از سایت‌های خبری در این چند ساعت عنوان کردند، متنوع بوده و هرگز محوریت اون روی مباحث فرق ضاله‌ی وهابیت و بهائیت نبوده! می‌تونید موضوع سخنرانی‌ها رو در این‌جا ملاحظه بفرمایید. جلسات هفتگی دست‌کم 5000 نفر مخاطب جوان داره. توی مناسبت‌ها مثل مراسم عرفه یا عاشورا و تاسوعا، این تعداد به حدود 50 هزار نفر هم می‌رسه. اعتکاف‌های این مجموعه، طی دو سه سال اخیر، حدود 8000 تا 10000 نفر بوده.

پس بمب‌گذار، یا بهتر بگم: خراب‌کار، جای خوبی رو برای این کارش انتخاب کرده بوده!! جایی مملو از جمعیت جوان مؤمن و متعهد.
حسینیه سوله‌ای هست به شکل مستطیل که تا تکمیل ساختمان اصلی حسینیه ازش استفاده می‌شه. منبر سخنران، حدودا در میانه‌ی یکی از عرض‌ها قرار داره. طول و عرض حسینیه رو نمی‌دونم! اما از آخر حسینیه معمولا سخنران در حد یک نقطه دیده می‌شه!

حسینیه سید الشهدا 
محل مشخص شده در عکس، یادمان شهدا می‌باشد؛ که محل انفجار بمب در زیر آن بوده

بمب در نزدیکی آخر حسینیه، یعنی در ضلع مقابل سخنران، در قسمت برادران منفجر می‌شه. انفجار در حدود ساعت 21:15، یا یه کمی زودتر اتفاق می‌افته. یعنی دقایقی بعد از اتمام سخنرانی و شروع مداحی. خدا رو شکر در این لحظه برادرا برای شرکت در سینه‌زنی به سمت جلوی حسینیه می‌رن و انتهای حسینیه تا حد زیادی خالی از جمعیت می‌شه.
با انفجار بمب و طبعا صدای مهیب اون، شیشه‌های حسینیه می‌شکنه و قسمتی از دیوار حائل بین خواهرا و برادرا فرو می‌ریزه. محل انفجار بمب حدود 20، 30 سانت گود شده و قسمتی از سقف حسینیه، که سقف سبکی بوده، بر اثر موج انفجار از جا کنده شده. به همین دلیل، خوش‌بختانه، تلفات ناشی از فروریختن سقف نداشتیم.
متأسفانه تعدادی از برادران شهید می‌شن. تعدادش هنوز دقیقا مشخص نیست؛ اما معتبرترین آماری که من دارم، تا این لحظه 10نفر از برادران هست که یک کودک هم در بین اون‌ها بوده. یک نفر از خواهران هم شهید شده و حال یکی دیگه‌شون وخیم اعلام شده. تعداد دیگه‌ای از خواهران و برادران مجروح می‌شن که حدودا 170 نفر گزارش شدن.
عده‌ی زیادی از خواهرا و برادرا، از صدای زیاد و شرایط وحشت‌ناکی که پیش اومده بوده، شوکه می‌شن و عده‌ای غش می‌کنن. یه عده زیر دست و پا می‌مونن و عده‌ای هم پاهاشون، به دلیل وجود خرده شیشه‌های شکسته شده بر اثر موج انفجار، مجروح می‌شه.
اما دیوار مخروبه‌ی حسینیه و قسمت‌های باقی‌مونده‌ی سقف، مملو از گوشت و پوست و خون مجروحین و شهدا بوده.
این انفجار مهیب که صدای اون در چند کیلومتری منطقه هم شنیده شده، به شهادت حاضرین، برخلاف اون چیزی که بعضی از مسئولین گفتن؛ ناشی از انفجار کپسول گاز نبوده؛ چرا که گاز حسینیه از لوله‌کشی تأمین می‌شه و ضمنا برخلاف ادعای بعضی سایت‌های خبری، ربطی به یادمان شهدا (معراج) که شامل چند تیکه خار و پوتین و سربند و مقداری خاک بوده نداشته. بلکه محل انفجار در زیر این نمایشگاه کوچیک بوده.

معراج شهدا
یادمان شهدا (معراج)

بعد از انفجار
مردم نگران، پس از انفجار؛ خیابان مجاور حسینیه

حسینیه سید الشهدا (ع)
چادرها و کفش‌های به جا مانده بعد از انفجار

صدای این انفجار اون‌قدر زیاد بوده که تو خیلی مناطق شهر شنیده شده. و من از این متعجبم که چطور خبرگزاری‌ها، نوشتند تا شعاع یک و نیم کیلومتری! یعنی تا این حد تخمین‌شون خطا داره؟!

توی تصویر زیر، که نقشه‌ی شهر شیراز هست؛ محل حسینیه و چند تا از مناطقی که صدای انفجار رو شنیدن با رنگ صورتی نشون داده شده؛ شما خودتون قضاوت کنید که این فاصله آیا یک و نیم کیلومتره؟!

نقشه شیراز 
کلیک کنید

 

 

¤¤¤ لیست اسامی مجروحین

¤¤¤ پاسخ به دو سوال درباره‌ی انفجار بمب

 


پاسخ به دو سوال درباره‌ی انفجار شیراز

زندگی ,     نظر


1. منظور از نمایشگاه ادوات نظامی چیست؟


این نمایش‌گاه، محفظه‌ای است فلزی و شیشه‌ای، با ابعاد حدود 2*3 متر و وزن حدود 600 کیلوگرم. با ارتفاع یک‌متر از سطح زمین که در بین اعضای کانون، به «معراج شهدا» معروف است و چند سالی است که در انتهای حسینیه سیدالشهداء قرار گرفته است.



معراج شهدا

محتویات معراج، به طور کلی عبارت است از چند گونی خاک، پوتین، نامه‌های شهدا، فانوس، چفیه، سربند، قمقمه، پوکه‌ی خمپاره و ... که در مناسبت‌های مختلف، تزئینات متفاوتی را به خود می‌بیند. به عنوان نمونه بنگرید به:

و:

و:

نتیجه:
معراج شهدا، محفظه‌ی کوچکی است که به عنوان یادمان شهدا از آن استفاده می‌شود و مزین به وسایل و ابزاری بی‌خطر است. پس با شنیدن "نمایش‌گاه ادوات نظامی" متصور ِ فضای بزرگی با تجهیزات توپ و تانک و تفنگ و ... نشوید! همه‌ی نمایش‌گاه همین محفظه‌ی کوچک است!
با توجه به ارتفاعی که این یادمان از سطح زمین دارد، فرضیه‌ی جاسازی بمب در زیر آن از چند روز قبل منتفی است. چرا که هر شیئی که در زیر آن قرار می‌گیرد کاملا قابل رؤیت است. ضمن این که کل فضای حسینیه، هر هفته قبل از شروع مراسم، نظافت شده و مرتب می‌گردد. بنابراین هر شیئ مشکوکی از دید اعضای تدارکات، مخفی نمی‌ماند.

2. عامل انفجار در کجا قرار داشته است؟

عامل انفجار در انتهای حسینیه و در نزدیکی دیوار حائل بین خواهران و برادران منفجر می‌شود:

- با توجه به این که پس از انفجار زمین زیر یادمان(معراج) شهدا، حدود 30 سانت گود شده، و با توجه به فاصله‌ای که معراج شهدا از زمین دارد، محل انفجار بمب، روی زمین، و زیر معراج بوده و نه درون محفظه‌ی یادمان.
- این محفظه‌ی 600 کیلوگرمی پس از انفجار به هوا پرتاب می‌شود و در چند متری مکان اولیه خودش، سقوط می‌کند. پایه‌های فلزی این یادمان، در قسمت‌های پایین دچار ضربه‌ی شدیدی شده و برخی اضلاع آن، قوس برداشته و قسمتی از نیمه‌ی پایینی آن، کلا از محفظه جدا شده است.

در حالی‌که اگر عامل انفجار درون محفظه قرار داشت، همه‌ی این اتفاقات، دست‌کم باید در قسمت میانی و بالایی محفظه هم می‌افتاد.
- در زمان انفجار، همه‌ی مستمعین، ایستاده بودند و مشغول سینه‌زنی بودند. با توجه به ارتفاع محفظه از سطح زمین، اگر عامل انفجار درون محفظه بود، باید بیش‌تر مجروحین از قسمت بالاتنه مصدوم می‌شدند؛ در حالی‌که اغلب بچه‌ها از پایین‌تنه مجروح شده بودند. 
- رنگ قسمت‌های زیرین این محفظه، کاملا سوخته و از بین رفته؛ در حالی‌که قسمت‌های فوقانی، هنوز به رنگ سفید هستند؛ و اگر عامل انفجار در داخل این محفظه قرار داشت، می‌بایست دست‌کم رنگ‌های قسمت میانی را نیز از میان ببرد. این عکس کاملا گویا است:

معراج شهدا

توجه کنید: فکر نمی‌کردم نیاز به توضیح داشته باشد؛ یک بار در متن ذکر شده که این محفظه بعد از انفجار، می‌افتد چند متری محل اولیه‌ی خودش؛ و بعد در جریان کمک‌رسانی و خروج مجروحین و شهدا، این محفظه انتقال پیدا می کند به کنار دیوار مجاور؛ که رو‌به‌روی محل اصلی خودش بوده است... این که می‌بینید فرش زیرش سالم می باشد به این دلیل هست که الان در محل انفجار قرار نگرفته است؛ وگرنه محل انفجار را می‌توانید با توجه به گودی‌ای که ایجاد کرده؛ در جلوی آن ستون سبز‌رنگ که دیوار کنارش فرو ریخته؛ توی این تصویر ببینید:

محل انفجار

به روی شانه نعش دوستان است     زبان عدل‌خواهان در دهان است
به قرآن بین بمب و میـن خنثــــی      تفاوت از زمیــن تا آسـمان است

¤¤¤

دیدیم که در راه خدا کشته شدید       با ذکر شهید کربلا کشته شدید
چیزی مگر از وصل شما می‌کاهد؟!     بگذار بگویند شما کشته شدید


¤¤¤
تصاویر شهدای این بمب‌گذاری
¤¤¤ انفجار بمب در شیراز


خون شهید احیاکننده است

زندگی ,     نظر


می گفت: حتی اگر معلوم شود که عامل انفجار در شیراز بمب بوده، اعلام عمومی نمی کنند تا مردم وحشت نکنند.

گفتم: مگر مردم ما را نشناخته اند هنوز؟! دو شب پیش، جمعیت چند ده هزار نفری را در همان محل انفجار مگر ندیدی؟ جمعیتی که همه شان عامل انفجار را بمب می دانسته اند. کی ترسیده بود؟!

حسینیه سید الشهدا


انتظاری که سرآمد

زندگی ,     نظر

چهارشنبه: 11/2/87

گفته بود هیچ چیز با خودت نیاور. اجازه نمی‌دهند چیزی ببری داخل. گوشی همراهت را هم بگذار توی خانه...
حدود ساعت 8 می‌رسم نزدیکی‌های میدان قائم(اطلسی). از این‌جا به بعد را بسته‌اند و اجازه‌ی عبور اتومبیل نمی‌دهند. جمعیت پیاده در حال رفتن است. کمی شبیه صحنه‌ی راه‌پیمایی‌ها شده؛ با این تفاوت که کسی شعار "مرگ بر آمریکا" نمی‌دهد.
زنی با شور و هیجان، با قدم‌های بلند حرکت می‌کند و با خودش حرف می‌زند: خدایا! یعنی می‌شه از نزدیک ببینم‌شون؟!
چه‌قدر این مادربزرگ‌‌های چادر به کمر بسته خوش‌مزه‌اند. به زور قدم برمی‌دارند به سمت مسیر استقبال.

غیر از ایست‌گاه‌های صلواتی بین راه، گوشه به گوشه پوستر، بطری‌های آب‌معدنی و آب‌میوه و تی‌تاپ و غیره توزیع می‌کنند. امروز از آن یوم‌الله‌هایی است که همه با هم مهربان‌اند.

استقبال مردم از مقام معظم رهبری

درمیان پوسترهایی که از مقام معظم رهبری توزیع می‌شود، پوسترهایی از تصویر شهدای انفجار کانون را می‌بینم که البته عکس کوچکی از آقا هم در بالا دارد. کوچک‌تر بودن عکس رهبری نسبت به عکس شهید، با وجود اهمیت غیرقابل مقایسه‌ی ورود آقا به استان -بعد از 20 سال- و موضوع انفجار حسینیه‌ی سیدالشهدا، این را در ذهن تداعی می‌کند که احتمالا درج عکس آقا هم به‌خاطر ربط پیدا کردن توزیع آن پوستر در آن روز، با ورود آقا است وگرنه قضیه‌ی انفجار و ورود آقا دو مقوله‌ی متفاوت‌اند. مثل این که یک مرکز فرهنگی، تبلیغات محصول فرهنگی‌اش را همراه عکسی از آقا، در آن روز توزیع کند!

پارچه‌نویسی‌های زیادی در مسیر استقبال نصب شده. یکی‌شان بیش‌تر از همه به دلم می‌نشیند: امروز شیراز قدم‌گاه توست و فردا وعده‌گاه رؤیت خورشید.

زودتر از آن‌چه فکر می‌کردم می‌رسم به ورزش‌گاه حافظیه. هنوز یکی از درهای ورود خواهران باز است. بعد از دو مرحله بازرسی دقیق بدنی وارد استادیوم می‌شوم. ساعت 8:35 است و تمام نیمکت‌های ورزش‌گاه و قسمت عمده‌ی زمین چمن را جمعیت نشسته است. گروهی از خانم‌های حاضر، استادیوم را احیانا با یک مراسم عروسی سنتی اشتباه گرفته‌اند که صدای کِل و همهمه‌شان بالا است!
جایی نزدیک به نقطه‌ی وسط زمین فوتبال، دوستانم را می‌بینم. همان‌جا لنگر می‌اندازم. گفته بودند ساعت 9:30 آقا به ورزش‌گاه می‌آیند. برنامه‌ها را از ساعت 9:00 با قرائت قرآن آغاز می‌کنند.
یک خانم که که کارتی به سینه ندارد –و احتمالا از کادر انتظامات است- سعی دارد به جمع خواهران نظم بدهد. در حین قرائت قرآن، با صدای بلند و لحنی نامناسب به تعدادی خانم که احتمالا هم‌سن‌ مادرش هستند تذکر می‌دهد و تا شعاع ده‌متری همه نگاه‌شان می‌کنند.
بعد از اتمام قرائت قرآن، عده‌ای از برادران حاضر، که حال و هوای‌شان در ورزش‌گاه، حال و هوای مسابقات فوتبال است، به‌جای صلوات سوت می‌زنند و کف.
مجری میکروفون را به دست می‌گیرد و در ابتدای کلامش از حاضرین می‌خواهد که همه به مدت 5 ثانیه نفس‌ها را در سینه حبس کنند؛ بدون هیچ توضیحی!!! بی‌اختیار یاد سکوت یک دقیقه‌ای غربی‌ها در مراسم‌های عزای‌شان می‌افتم!
هنوز مراسم شروع نشده، کار نیروهای امداد با بیرون بردن مردی روی برانکار شروع می‌شود.

صوت ورزش‌گاه در قسمت وسط (زمین فوتبال)، به‌طرز عجیبی ضعیف است. هیچ باند و بلندگویی در سطح زمین فوتبال، با آن وسعتش، وجود ندارد. صدای مجری را بسیار ضعیف و مبهم می‌شنویم. اکوی ناشی از بلندگوهای ورزش‌گاه، ابهامش را بیش‌تر می‌کند. مجری از همان ابتدا شروع می‌کند به شعار دادن. قسمت اول را خودش، بلند و با هیجان می‌گوید و قسمت دوم شعار را از ما می‌خواهد: عشق فقط عشق علی... صوت ضعیف قسمت میانی زمین، سوتی بزرگی از حاضرین می‌گیرد وقتی در جوابش عده‌ای یک‌دست و یک‌صدا می‌گویند: مرگ بر اسرائیل!!!

نیمکت‌های مجاور جای‌گاه، به خاطر عدم اشراف به جای‌گاه، آخرین جاهایی‌اند که پر می‌شوند.

آن خانم بی‌نشان انتظامات، هنوز دارد با ابروهای گره خورده به خانم‌ها در نشستن تذکر می‌دهد. این که مثل بقیه‌ی نیروهای انتظامات حاضر در ورزش‌گاه، نشانی از انتظامات بر سینه‌اش نیست و در عین حال به کار انتظامات مشغول است برایم قابل درک نیست. آخرش طاقت نمی‌آورم و ازش می‌پرسم: شما انتظامات‌اید؟
- بله
- کارت‌تان را نمی‌بینم!
کمی جا می‌خورد و حق‌به‌جانب می‌گوید:
- کارت دارم؛ خیالت راحت باشد!
- نمی‌گویم نداری؛ می‌گویم کجاست؟ من نمی‌بینمش.
چادرش را کنار می‌زند، گوشه‌ی مقنعه‌اش را بالا می‌دهد و کارتی را که روی سینه‌ی مانتو‌اش، زیر مقنعه، نصب شده نشانم می‌دهد!
می‌پرسم: کارت را باید آن‌جا نصب کنید یا روی چادر که همه ببینند؟!
جوابی نمی‌دهد و رو برمی‌گرداند و مشغول ادامه‌ی تذکرش می‌شود.

ساعت 10 و 20 دقیقه هست و هنوز از آقا خبری نیست؛ اما چند نفری که از صبح روی جای‌گاه بودند، شروع می‌کنند به جابه‌جا شدن. مجری هم با همان شور و هیجان اولیه شعار می‌دهد: صل علی محمد، رهبر ما خوش آمد. همه به خیال تشریف‌فرمایی آقا بلند می‌شویم. شور و هیجان می‌پیچد توی جمعیت. زیاد طول نمی‌کشد که اعضای گروه سرود یکی یکی روی سن قرار می‌گیرند و تازه می‌فهمیم که آن شعار و آن جابه‌جایی آقایان حاضر در جای‌گاه تصادفا هم‌زمان شده‌اند و هیچ ربطی میان‌شان نیست!

نیروهای امداد خواهران و برادران، هر چند دقیقه یک‌بار، یکی را روی برانکار بیرون می‌برند.

حدود ساعت یازده آقای مجری مشغول دادن شعار است که یک نفر می‌آید سراغش و چیزی بهش می‌گوید و با عجله چفیه‌ی دور گردنش را باز می‌کند و از جای‌گاه خارج می‌شود. (آخرش هم نفهمیدیم قضیه‌ی باز کردن چفیه چی بود) مجری از پشت میکروفون کنار می‌رود. از رفت‌وآمدهای روی جای‌گاه می‌فهمیم که لحظه‌ی دیدار نزدیک است.
تعدادی فیلم‌بردار، قبل از آقا می‌آیند روی جای‌گاه و کمی بعد... بالاخره بعد از ساعت‌ها انتظار، آقا می‌آیند. شور و هیجان وصف ناپذیری ورزش‌گاه را دربرمی‌گیرد. همه بلند شده‌اند و بی‌اختیار دست تکان می‌دهند و از شور و هیجان زیاد شعارهای نصفه و نیمه سر می‌دهند. زن میان‌سال پشت‌سری‌ام با ذوق وصف‌ناپذیری، به‌طور ناخودآگاه چیزهایی می‌گوید که مبهم‌اند، نیمی شعار و نیمی قربان صدقه؛ اما اشتیاقش را به‌خوبی نشان می‌دهند. به سختی می‌شود آقا را از میان آن همه دست به آسمان بلند شده دید.
با ورود آقا موج جمعیت به سمت جای‌گاه حرکت می‌کند و تراکم شدیدی را در قسمت جلو موجب می‌شود، طوری که فضای جلو برای نشستن این جمعیت سرپا بسیار محدود می‌شود و مجبور می‌شوند تا آخر سخنرانی همان‌طور بایستند.

حضور مردم، بسیار زیبا و غرورآفرین است؛ اما کمی بعد از حضور آقا و شروع سخنان‌شان، حاضرین در ورزش‌گاه که برخی از شب گذشته و بعضی دیگر از صبح زود آمده بودند، کم‌کم ورزش‌گاه را ترک می‌کنند، طوری‌که در اواخر سخنرانی آقا، نیمکت‌ها تقریبا خالی می‌شوند و زمین ورزش‌گاه هم تُنُک می‌شود. شاید یکی از علت‌هایش این بود که زمان حضور آقا را در ورزش‌گاه، حدودا دو ساعت زودتر از آن‌چه بود اعلام کرده بودند و همین، خستگی زیاد جمعیت را به‌خاطر چند ساعت انتظار در زیر آفتاب (که البته آن روز از صبح زود، گرد و غبار از شدت تابشش کم کرده بود) موجب شده بود و البته ضعیف بودن صوت در قسمت میانی هم بی‌تأثیر نبود.

هر چه نشستم و سعی کردم با این صوت ضعیف، کلمه‌ای از سخنان آقا را بفهمم توفیری نکرد. آخرش با تعویض جا و نشستن روی نیمکت‌هایی که حالا خالی از جمعیت شده بودند، توانستم قسمت‌های مهم فرمایشات آقا را بشنوم.


با اتمام سخنان رهبر، سیل جمعیت به طرف درب‌های خروجی روانه شد. نمی‌دانم شیرهای آب آشامیدنی ورزش‌گاه از کی قطع شده بودند؛ اما هر چه بود همه تشنه بودند. خانه‌های مجاور ورزش‌گاه این را خوب درک کرده بودند و با باز گذاشتن درب حیاط منزل به روی زائرین رهبر، از شدت تشنگی آن‌ها کم می‌کردند. امروز از آن یوم‌الله‌هایی بود که همه با هم مهربان‌اند...


تحویل دل

زندگی ,     نظر


¤ تقریبا یک دفعه‌ای جور می‌شود و می‌روم جنوب. اردوی از بلاگ تا پلاک 2. اردو زیاد رفته‌ام، اما این یکی تقریبا از هر نظر عالی بود.

¤ دو سه بار دست به قلم می‌شوم برای توصیف اردو... راضی‌ام نمی‌کند. به وبلاگ دوستان سر می‌زنم، آن‌ها هم چیز زیادی از اردو ننوشته‌اند. انگار تمام حرف‌هایمان را همان‌جا جاگذاشته‌ایم.

¤ دوکوهه، شرهانی، فتح المبین، میشداغ، اروند، طلاییه، شلمچه، فکه، چزابه، دهلاویه، هویزه و ... جاهایی‌اند که بازدید کرده‌ایم. شاید دوکوهه مسبب اصلی سفرم بود. سفر نیز از دوکوهه شروع می‌شود و با دوکوهه به پایان می‌رسد. شب آخر، چند نفری، راهی گردان تخریب می‌شویم. ناخواسته بود کاملا... و آن‌جا، در دل تاریکی و سکوت شب، فقط یک چیز را طلب می‌کنم.

¤ هم‌سفرم روز آخر اردو، به کربلا می‌رود. امسال به خیلی‌ها التماس دعا گفتم که راهی کربلا بودند؛ اما روزی ِ ما نمی‌شود انگار. شاید علتش را پیدا کرده باشم؛ همان که در گردان تخریب، از شهدا خواستمش...

¤ به شیراز که برمی‌گردم، همه جا سوت و کور است. دوستان همگی راهی مشهد شده‌اند تا مثل هر سال، روبروی گنبد طلایی‌اش یا مقلب القلوب بخوانند؛ و من، از مشهدی‌ها هم جا مانده‌ام.

¤ لحظه‌ی سال تحویل، دلم گرفته است؛ خیلی زیاد. دلم با امام رضا(ع) است یا جای دیگر، نمی‌دانم! 

¤ سال‌هاست که دیگر برای نوروز و عید و تعطیلی و خرید و ... ذوق و شوقی ندارم. همه گم‌شده‌ای داریم و دارد باورم می‌شود که همه‌مان در این هیاهو و این شلوغی‌ها و حیرانی، در پی آنیم...